سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بدون توفیق بهره نمی دهد . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عاشورایی دوباره .........

چشمانش را که گشود، موج نگاهش را به دریای نگاه عمه فرستاد.

عطر نوازشگر دستان عمه را در هوای ساکت خرابه بویید.

غنچه کبود لبانش را از هم گشود و فریادی به بلندی بام های دنیا

در حنجره اش جان گرفت و همچون نجوایی غریب به گوش رسید که: بابا ...

 

 

ترنم دردآفرین نهیبش پنجه ای دردناک شد که بر دل ها

چنگ انداخت و باران، آشیانه چشمان همگان را با خود شستشو داد.

صدای شیون ملائک به گوش می رسید.در آن گوشه خرابه، بر پیکر شب،

سیاهی سایه افکنده بود و ماه از شرم روی سه ساله دختری، رخ در نقاب کشیده بود.

طبق نور وارد خرابه شد و عطر بابا فضای جان ها را از آن خود کرد.

ملائک آرام گرفتند تا سه ساله دختر به پیشواز طبق رود و جام جانش

را با بوسه بر لبان پدر لبریز سازد.
عطر آسمانی پدر را به مشام جان خریده بود و می گشت و چشمان جستجوگرش

را بر طبق پوشیده دوخته بود. زانو بر زمین نهاد آن گاه که طبق را مقابل

چشمانش بر زمین نهادند. صدای تلاوت نور را شنید و نجوای دلنشین بابا...
عمه را نگریست که چشمانش خانه درد بود و زانو بر زمین نهاده بود.
چشم ها به او دوخته شده بود و آماده باریدن بود. آه و ناله افلاکیان به گوش

می رسید و صدای مویه ملائک جان ها را به آتش می کشید.

دست بر پرده نهاد و عمه چشمانش را بست. عطر الهی بابا را از پس پرده

شنیده بود و حالا مشتاق دیدار چشمان همیشه سخنگوی بابا... و آن چه دید...

ارکان عرش لرزید و شهر با فریاد جان خراش سه ساله دختری غمدیده،

از خواب غفلت به درآمد. عطر پاک چشم های بابا هوای

خرابه را از آن خود کرد و نفس ها بوی عشق گرفت.

جمله اش در سراسر تاریخ طنین انداز گشت:

"... یا ابتاه! من ذاالذی خضبک بدمائک؟ یا ابتاه! من ذاالذی قطع وریدیک؟

یا ابتاه! من ذاالذی ایتمنی علی صغر سنی؟..."
لب بر لب خونین پدر نهاد و هرم داغ عاشورا دوباره در تمام

لحظه های خرابه پیچید. با دستان کوچکش تمام مرثیه ها

را مقابل دیدگان پدر ورق زد و سوگنامه غریبی را در دیار غریبان به نجوا نشست.

دوباره غروب عاشورا زنده شد و دوباره داغ اندوه سنگین تر از

هر زمان دیگری جان ها را نواخت .

آخرین جرعه های عشق را از لبان پدر نوشید و عطر آسمانی پدر را

به کام جان خرید و این آغاز صبحی بود با طراوت و روشن در زندگی رقیه سه ساله!

صبحی که جان او را پیوندی داد ابدی با جان عاشق پدر،

و ملائک شیون کردند و صدای مویه شان در افلاک طنین انداز شد

و خرابه شام ماند و نجوای همیشه زنده دخترکی دردمند در هجران دردآلود پدر

و شام ماند و شرمندگی اش که تا همیشه تاریخ رنج و محنت

دختری سه ساله را به دوش خواهد کشید.
عمه ماند و دردی افزون که بار امانت از دستش افتاد و نوگلی نازدانه پرپر شد؛

پیش از آن که عطر روح بخش پدر را دوباره از فضای شهر مدینه بشنود

و سر در آغوش رسول الله (صلی الله علیه وآله) بنهد و بغض با او بگشاید...

و شام ماند و تمام غصه هایش و سوز و غربت دخترکی که

همه تاریخ را با ناله هایش سوزاند!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 92/9/16 :: ساعت 8:18 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]